آنری لوفور جامعهشناس معاصر، مفهوم دگرشهر (heterotopia) را – در معنایی یکسره متفاوت با میشل فوکو – به عنوان فضایی عمومی تبیین کرد که در آن، عمل، احساس و درک مردم در لحظات خودانگیختگی به زندگی روزمره، معنا میبخشد.
این فضای چند سطحی فارغ از کاربست لوفور، میتواند کلید رهیافت به مفهوم ایرانشهر باشد؛ مفهومی که از دوران باستانی و در واحدی سرزمینی، مردمان مختلف با آیین و قومیت مختلف را در کنار هم گرد آورده. در این رویکرد، ایرانشهر فضایی چند سطحی از فرهنگ همچون نوروز، زبان فارسی و سنتهای میترایی است که در تداومی تاریخی، توانسته در دورههای مختلف، مردمانی با آیینها و باورهای مختلف، نژادها و قومیتهای گوناگون و زبانها و خردهفرهنگهای متنوع را به عنوان یک کل، یکپارچه نگاه داشته و حتا فرهنگ فاتحان بیگانه را در خود جذب و بر لایههای خود بیفزاید.
در مجموعه “هجده روز” که در آن عدد ۱۸ اشارهای ست به نمادهای باستانی آن در زندگی و مراتب علم، علامت بلوغ ذهنی و میانگین ساعتهای بیداری انسان در تاریخ، با طراحی پرترهی هجده چهره از جایجای ایران زمین، از تهران و شیراز و اصفهان و رشت تا لرستان و مازندران و خراسان و آذربایجان، که در حوزهی فعالیت استودیو بارهن در هنرهای تجسمی، فرهنگ ایران و جامعهشناسی هنر بودهاند، و معرفی یک اثر و نقل قولی از آنان، در پی دعوت به تامل و مطالعه دربارهی مفهوم ایرانیت ایم؛ در روزگاری که با فشار طبقات قدرت مذهبی-نظامی داخلی، تفکر جهانوطنی افراطی و بدخواهان ایرانزمین، ریسمانهای همبستگی و پیوستگی ایرانیان چون زبان فارسی و رسمهای ملی-محلی بیش از پیش در خطر اند. این سخنان استاد ژاله آموزگار در مراسم جایزهی ادبی – تاریخی بنیاد محمود افشار در سال نود و هفت لزوم این توجه و تامل را بیشتر روشن کرده است:
هر کدام از ما به خطهای از این سرزمین دوستداشتنی تعلق داریم و با زبان زادگاهمان، همفکر و همزبانیم. من با ترانههای روستاهای آذربایجان همزبان میشوم، دوست دیگری از میان شما با ترانهای کردی همنوا شده و دیگری با روایتی بلوچی یا سرودهای گیلکی و خراسانی اما همهی ما با یک زبان یکتا، شعر فردوسی را میخوانیم و توانایی را در دانایی مییابیم، با آهنگ شعر زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست، به دنیای خوش حافظ گام مینهیم. با همین زبان همراه مولوی از جمادی میمیریم و نامی میشویم، با سعدی هر نفسی را که بر میآید ممد حیات میدانیم و با خیام به تماشای دوهزار کوزه گویا و خموش میرویم. امروز اما زمان غریبی ست. افقها برای زبان فارسی با گذشته و حال درخشانش، و با زبانآوران عاشق و خدمتگزارش، تنگ شده است. برای پاسداری از سرزمینمان، در برابر یورشها تنهایش نگذاریم.
ندا آناهید . امین شاهمرادی